{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

......

وسط کار همینطور که داشتم گزارش می نوشتم و موسیقی گوش می دادم یه آهنگی اومد و پرتم کرد ناکجا آباد. هی بغضم رو قورت دادم و کار کردم. هی سیگار دلم خواست و نبود و کار کردم. هی فکر کردم باز آخر هفته داره میاد و خفه می شم دوباره. بعد با مامانم اینا حرف زدم که وین بودن و شاد بودن و یاد سفرم به وین کردم و اینکه چند سال دیگه باید اینجا زندانی باشم تا بتونم برم سفر بیرون از اینجا. هی قورت دادم بغضم رو تا اومدم خونه. نشستم و نگاه کردم به دور و برم. رفتم جیم و تک و تنها ورزش کردم و مثل اسب دویدم و فکر کردم جمعه شبه کی میاد ورزش کنه غیر از من آخه.
تو یوتیوب یه لیست شاد برای روحیه دادن دارم. پر از آهنگ های شاد دوزاری زمان بچگی. سر گاز دارم قابلمه سوپ رو هم میزنم و هور هور اشک میریزم و فتانه می خونه هم نا مهربونه، هم آفت جونه!

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

مادر و فرزند

جمعه شبه. فیلم "مادر و فرزند" دیدم و مجبور شدم وسطش دوبار پاز کنم برم بالکن سیگار بکشم و نفس بکشم و گریه کنم. کلی با الیزابت همذات پنداری کردم و هی با خودم گفتم چطور میشه نویسنده و کارگردان مرد باشه و اینقدر خوب زن رو بفهمه. قبلن هم این آدم همینقدر من رو متعجب کرده بود. بعد هی با خودم میگم پسر کو ندارد نشان از پدر. پدر آدم که مارکز باشه از بچگی با یه چیزایی درگیرت می کنه که ذهنت رو به دنیاهای عمیق تر باز می کنه. بعد هی بر می گردم عقب به بچگی خودم و کلی آدم دیگه تو اون مملکت سرتا پا نکبت و جنگ که زندگیمون مثل راز بقا گذشت. زنده موندیم فقط. این روزها دلم می خواد گه بگیرم سرتا پای هزار تا چیز رو تو اون مملکت که گه گرفت زندگیمون رو. اه

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

......

نشستم تو بالکن و به آدم های بیرون نگاه می کنم. مورچه ها و عنکبوت ها از سر و کولم بالا می رن. از سر کار که برگشتم خرید کردم، لازانیا پختم، ظرف شستم، ورزش کردم، آواز خوندم و رقصیدم. دوش گرفتم و هیچکدوم نتونسته کم کنه از فشاری که رو قلبمه. هایده می خونه و سیگارم تموم شده. تمرکز کرده بودم رو عنکوتی که بین ساعدم و دسته صندلی تار می بافت. حوصله م سر رفت. یادم باشه بنویسم برای خودم اینجا که اینهمه وقت چیا شده و چه کارا کردم. ماشین ها دونه دونه پارک می کنن و جاهای خالی تو پارکینگ پر میشه و چراغ خونه ها روشن. من اما همین جا روی بالکن نشستم و عنکبوتی خونه ش رو روی دست من می سازه. برای ما تنهایی و غم تمومی نداره.