{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

......

وسط کار همینطور که داشتم گزارش می نوشتم و موسیقی گوش می دادم یه آهنگی اومد و پرتم کرد ناکجا آباد. هی بغضم رو قورت دادم و کار کردم. هی سیگار دلم خواست و نبود و کار کردم. هی فکر کردم باز آخر هفته داره میاد و خفه می شم دوباره. بعد با مامانم اینا حرف زدم که وین بودن و شاد بودن و یاد سفرم به وین کردم و اینکه چند سال دیگه باید اینجا زندانی باشم تا بتونم برم سفر بیرون از اینجا. هی قورت دادم بغضم رو تا اومدم خونه. نشستم و نگاه کردم به دور و برم. رفتم جیم و تک و تنها ورزش کردم و مثل اسب دویدم و فکر کردم جمعه شبه کی میاد ورزش کنه غیر از من آخه.
تو یوتیوب یه لیست شاد برای روحیه دادن دارم. پر از آهنگ های شاد دوزاری زمان بچگی. سر گاز دارم قابلمه سوپ رو هم میزنم و هور هور اشک میریزم و فتانه می خونه هم نا مهربونه، هم آفت جونه!

هیچ نظری موجود نیست: