{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

بی پولی

این چه فیلمی بود آخه؟ اینهمه صبر کردیم بعد از بوتیک یه فیلم دیگه بسازه شد این؟ بعد لیلا حاتمی با خودش چه فکری کرده بود این نقش رو بازی کرده بود، رادان چطور؟ کلا فکر کنم این مساله غم نان خیلی داره جدی میشه. نگرانم.

و تو چه میدانی که مزه خر چه مزه ایست

سه روز بود سرما خورده بودم ناجور. سرفه و عطسه و سردرد و اشک چشم و آب بینی در حد فراوان. یعنی من موندم تو این گرمای سی درجه چه وقت سرما خوردن بود. یه روزش رو که رسما رو به قبله بودم. بعد پا شدم رفتم شلغم و هویج و قارچ خریدم همه رو با کرفس و گشنیز ریختم تو قابلمه سوپ درست کنم. مزه خر میداد. از گشنگی هم داشتم میمردم مجبور بودم بخورم. ولی کلا قیافه سوپ رو که میدیدم حالم بدتر میشد.کلا من از همین تریبون اعلام می کنم بلد نیسم غذاهای خیس خوشمزه بپزم. منظور آش و سوپ و ایناست.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

کوچه لَر سو سپ می شم... بیا دیگه

پرده می شورم، دکور خونه رو عوض می کنم، تمام گوشه و کنار رو تمیز می کنم، شیشه ها رو پاک می کنم، رومیزی هایی رو که از ایران آوردم پهن می کنم، شمع می خرم می چینم همه جا، یخچال رو پر می کنم، ملافه نو می خرم و ماشین رو می شورم و تو کمد جا وا می کنم و هزار تا کار دیگه... مهمون دارم خب آخه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

جدی کجایی؟

خدایا من دقیقا اینجا هستم؛ تو دقیقا کجایی؟"...


-از گودر

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

شکمویی که منم

آخرِ سر من یه روز از دست این شبکه “Food” و “travel” میمیرم. اهل تلوزیون که نیستم، مجبور که باشم چیزی ببینم برای فرار از تنهایی و سکوت و این چیزا یکی از این دو تا رو انتخاب می کنم. بعد اونجوری که غذا می پزن و نشون میدن آدم دلش می خواد بالش زیر سرش رو گاز بگیره. بعد یه مرده هست راه میفته تو ایالت های مختلف رستوران هایی که معروفن واسه یه غذای خاص رو انتخاب می کنه. از سیر تا پیاز پختنش رو نشون میدن بعد درست که شد مرده همچین شروع می کنه با به به و چه چه خوردن که دنیا تموم میشه واسه آدم. منم که شکمو و غذا دوست، هفته ای چهار روز هم یه جور غذا که پختم می خورم از بس که فراخم، بعد خب معلومه روحیه م خراب میشه اینا رو می بینم. چه شب ها که من با سر و صدای شکم و دهن آب افتاده رفتم تو تخت. نصف شب که نمیشه غذا خورد بس که تا صبح باید پشتک بزنم تو رختخواب بعدش. سر جمع هم بگیری اینا که نشون میدن ده بیست جور غذا نیست ها بس که تنوع ندارن اینجا. اما لاکردار هر دفعه هم حال آدم خراب میشه. الان شنبه شبی کلی روحیه م بد شده از دست این ساندویچ های استیکی که داره نشون میدن. خدا رحم کرده من فقط چاق نمیشم با این غذا دوستیم. والا.

I've loved you so long

الان یه جور آرومِ تو فکری ام واسه خودم. همینطوری اتفاقی انتخاب کردم فیلمه رو. معمولا باید خونده باشم یا شنیده باشم راجع به فیلم تا ببینم، اما حوصله م سر رفته بود و خسته بودم و هیچی دیگه دم دست نبود. بعد اینقدر خوب و روان و دلنشین و فکر برانگیز بود که وسطش پاز کردم یه چرخی تو خونه زدم و چایی زعفرونی درست کردم واسه خودم که همچین قصه ته نشین بشه. کشف خودت و دنیای بیرون و خانواده و هزار تا چیز دیگه بعد از پونزده سال کم نیستش خب. بعد جامعه سالم و آدم های دور و بری که مهربونن و می فهمن و مقایسه با مملکت مریضی که من توش بودم و هزار تا چیز دیگه. یه جور آرومِ خوبیم ازش الان.