{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

زندگی...

یک جور آرم خوبیم دو روزه. هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و قرار هم نیست بیفته. اینجا بهش میگن کانتنت، همونم. هوا یه طور خیلی خوبیه، نه گرم و نه سرد. یه جور آرومی که اصلن انگار هوا نیست. همیشه وجود خودش رو با اون موج گرم مرطوب یا باد سرد اعلام می کرد. اما حالا اصلن اینگار نیست. تا تونستم تو بالکنم نشستم. بالکن خیلی خوبه. کلی از خاطره ها و عصرهای دلنشین زندگیم رو تو بالکن داشتم. با یه ماگ بزرگ چای یا قهوه میشینم و نگاه می کنم به بدو بدوی سنجاب ها و خرگوش ها. یه جور پرنده هست که جیغ می کشه عوض خوندن. بالاخره دیدمش، دم بلندی داره با منقار سیاه. دلم تنگ نیست، ناامید نیستم اما امید خاصی هم ندارم. یه جور رخوت خوبی درم هست. یه طوری که اینگار نه گذشته ای بوده و نه آینده ای قراره باشه. خوب و آرام و یواشم. منتظر کسی یا چیزی نیستم، با این تنهایی و سکوت به صلح رسیدم. حالا نشستم و با هر جرعه قهوه م مزه مزه ش می کنم. یه باریکه آفتاب پاییزی افتاده گوشه اتاق. همش سرم و از رو لپ تاپ بلند می کنم و نگاش می کنم. ته دلم می خوام نگش دارم همونجا، که نره، اینگار که دفعه آخر باشه ببینمش. می خوام محکم بغلش کنم یا دست کم یه عکس خوشرنگ تو ذهنم ازش بگیرم. ذخیره کنم واسه روزایی که مثل امروز نیستن. بعد مدت ها زندگی زیباست. خوبم.

هیچ نظری موجود نیست: