{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

برای ندا، که چه با شکوه رفت

دو شبه نمی تونم بخوابم. تصویر چشمهای بهت زده و صورت غرق به خون ندا اینگار چسبیده جلوی چشمم. اون مرگ با شکوه که مثل فیلم ها بود. همیشه فکر می کردم فقط تو فیلم ها وقتی یکی گلوله میخوره از گوشه لبش خون میاد و با چشم باز میمیره. اما واقعیت داره. و چقدر هنوز بعد از دو روز برای من سخته باور اتفاقی که افتاده. کسی که تیر رو زده چطور آدمیه؟ اصلا احساس داره؟ تا الان عاشق بوده، مثل ندا، مثل اینهمه جوون دیگه که تو این روزا کشته شدن؟ برای چی میکشه و وقتی میکشه چه حسی داره؟ اصلا مگه میشه یکی رو که حتی نمی دونی حرفش چیه بزنی بکشی به همین راحتی؟ مغزم نمیتونه تحلیل کنه اتفاقی رو که چشام دیدن، کاش مثل فیلم ها بود، کاش نمرده بود. کاش هیچکس نمرده بود. حالم خیلی بده،خیلی.

هیچ نظری موجود نیست: