{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

همخونه

حدودا دو هفته بود که دوتا همخونه داشتم. دوستام می خواستن اسباب کشی کنن و خونه جدید آماده نبود، این بود که اومدن پیش من.
دوستام دو تا خواهرن که اینجا درس می خونن. من خواهر ندارم و تا الان هم همخونه نداشتم. تجربه جدیدی بود هرچند من خودم رو خوب میشناسم و می دونستم که چطور تجربه ای خواهد بود. بدی قضیه این بود که این اتفاق مصادف شد با حوادث انتخابات و اعصاب من طبیعتا داغون تر از حد معمول بود و طاقتم کمتر. اینکه بعد از مدت ها که فقط خودتی و خودت، وقتی از سر کار برمیگردی کس دیگه تو خونه باشه، صدا بیاد، چای روی گاز باشه یه جورایی غریب بود برام. با اینکه مدت خیلی زیادی نیست که من تنهام اما عجیب بهش عادت کردم. یه جوری دلم میخواد مراقبت کنم ازش و نگذارم کسی واردش بشه. اینگار که این تنها فرصته تو عمرم که اینقدر فقط خودم باشم و خودم. یه فضایی که فقط خودت رو حس می کنی، فکر می کنی و فکر و فکر. به همه اون چیزایی که تا الان برات اتفاق افتاده و همه اون چیزایی که قراره پیش بیاد. به اینکه کی هستی و چی می خوای. شک میکنی و بهم میریزی و دوباره از نو میسازی همه چیز رو. حس عجیبیه و قشنگه چون نو. هیچوقت دیگه اینقدر تنها نبودم و اینقدر مطمئن که کسی قرار نیست حالا حالاها بشکنه این تنهایی رو. آروم آروم مزه مزه می کنی و میبینی به اون تلخی که بقیه آدمها میگن هم نیست. گاهی حتی دلچسبه. دوستام خیلی جالب بودن. نمی دونم همه خواهرها اینطورن یا این دوتا فقط. با هم دعوا می کردن سر بعضی چیزا بعد یه ساعت دیگه همچین قربون صدقه هم می رفتن که نگو. کلا همیشه هم با هم میخوابن، تو یه تختخواب. می چسبن بهم آدم یاد زن و شوهرها میفته از طرز خوابیدنشون. خلاصه برای من خواهر نداشته و خواهر ندیده تجربه جالبی بود.
اما تقسیم کردن فضای خونه هم عالمی داره برای خودش. خونه با یه حموم و سه نفر آدم!! اینکه نظر همه تو گوش کردن به موسیقی یا روشن بودن و نبودن تلویزیون رعایت بشه، اینکه کی بپزه و کی بشوره و خلاصه هزار تا چیزی که باید رعایت بشه من رو بیش از پیش مطمئن کرد که من آدمی نیستم که بتونم با کسی همخونه بشم. شاید در مورد دوست پسر یا کسی که باهاش رابطه عاطفی قوی داری کمی این قضیه تعدیل بشه، اما بطور عموم من اینکاره نیستم کلا. تحمل دیگری و رعایت اون آدم در جایی که قلمرو منه سخته برام. می دونم خیلی بده که اینطورم و در آینده اگر بخوام با کسی باشم این قضیه ایجاد مشکل می کنه، اما خوب منم اینطورم و به نظر کاریش نمیشه کرد. چه روزهایی که بیشتر موندم سر کار فقط برای اینکه قبل از خونه رفتن کمی خلوت برای خودم داشته باشم. این رو در مورد خودم مطمئنم که من هر روز مدتی رو احتیاج دارم با خودم باشم بدون حظور فیزیکی دیگری، تا بتونم زندگی کنم و آروم باشم. شاید هم تو زمونه ای که ماها توش هستیم لذت بردن و نیاز به تنهایی بد هم نباشه. چون که اگر هم دوست نداشته باشیم تنهاییم.


پ ن : به لیست بدترین چیزهایی که یه همخونه میتونه داشته باشه عادت به خوردن پیاز خام همراه غذا رو هم اضافه کنید حتما!

هیچ نظری موجود نیست: