{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

......

من؟ من این روزها درگیرم با همه چیز. من این روزها در حال به چالش کشیدن خودم هستم و همه باورها و قانون هایی که وضع کرده بودم و باید و نباید هام. من این روزها دیگه راجع به خیلی چیزها نمی گم من هرگز...من هیچوقت، چرا که یه بار تجربه کردم خیلی از نبایدهای خودم رو.

رها و بی قونون و بدون باید و نبایدم و لذت دارم می برم از این وحشی بودنم. با تنم دوستم و با بدجنسی گوش می کنم به تعریف دیگران. عشوه گری و زنانگی می کنم و خوش خوشانم میشه از نگاه های خیره ای که دنبالم میاد. به متلک ها می خندم. این روزها مرد توی رختخواب منم که بعدش دراز می کشم و به سقف نگاه می کنم و سوالی ندارم و دلبستگی ای و جاست فور فان می بینم کل قضیه رو.

من این روزها دارم قوی می کنم خودم رو برای زندگی، برای آدم جدیِ بعدی، برای عاشقیِ بعدی. من دارم تمرین می کنم که مثل بقیه باشم. من این روزها خالی ام، سرخوشم، غم دارم و کسی نمی دونه و نمیشناسه منِ این روزها رو. زن توی آینه چشماش برق می زنه این روزها. برق بدجنسی.

۱ نظر:

حدیث گفت...

آه اگر راهی به دریاییم بود/ از فرو رفتن چه پرواییم بود!