یلدا بود چند شب پیش. با دوستم بودیم دو نفری و شامی و شرابی. رصید به وقت فال حافظ و من دلنگران که امسال چی میشه. همیشه برای من حافظ شب یلدا یه جورایی مهم بوده، مثل یه اشاره یا یه نشونه می گیرمش. بعد که این شعر اومد همینطوری هی با خودم فکر کردم و فکر و فکر که راست میگه دختر و حرفش حسابه. جایی که الان من هستم و همه اینایی که پیش اومده همه رو یه جایی تو گوشه ذهنم توصر کرده بودم. همه حتی بد هاش رو. تنهایی و سخت گرفتن ها و نه گفتن ها رو همه رو خودم خواستم. نگاه که می بینم طلبی از کسی ندارم و همینی که هستم چیزیه که خواستم. حالا اگر که راضی نیستم که به قول حافظ تو خود حجاب خودی دختر پاشو برو عوضش کن. والسلام.
چو دست بر سر زلفش زنـم ، به تاب رود
ور آشــتـی طـلـبـم ، بـا سـر عـتاب رود
چـو مـاه نـو ، ره بـیـچــــارگان نـظّـــاره
زنـد بـه گـوشـهی ابـرو و در نـقـاب رود
شـب شـراب خـرابـم کـنـد بـه بـیـداری
و گر به روز شـکایت کـنم ، به خواب رود
طریق عشق پر آشوب و فتـنه است، ای دل
بـیـفـتـد آن کـه در این راه بـا شـتاب رود
گـدائی در جانـان بـه سـلـطـنـت مـفروش
کسـی ز سـایـهی این در به آَفـتـاب رود ؟!
سـواد نـامـهی مـوی سـیـاه چون طـی شد
بـیـاض کم نشود ، گر صد انـتـخـاب رود
حـبـاب را چـو فـتـد باد نـخوت اندر سر
کلاهداریـش انـدر ســر شـــــــراب رود
حجاب راه تـوئی حافظ از مـيـان بر خیز
خوشــا کسی که در این راه بیحجاب رود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر