{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

برف نو

برف سنگین باریده. سرد و یخ زده است همه جا و سه روزه تعطیلیم. لباس خواب کلفتم رو تنم کردم با جوراب بافتنی هایی که از ایران آوردم. چای و قهوه و شیرینی به راهه و عبدالوهاب شهیدی می خونه و دلم هی میبره منو با خودش به روزهای دور. چقدر خاطره دارم من از روزهای سرد تعطیل. چه هر سال برای خودش موسیقی مخصوص داره و چه هر سالش خودم و خودم.

یه روزی از همین روزها شومینه ای خواهد بود و خونه دنجی و آغوشی و دو سه روز بی خبری از همه دنیا.

هیچ نظری موجود نیست: