{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

I've loved you so long

الان یه جور آرومِ تو فکری ام واسه خودم. همینطوری اتفاقی انتخاب کردم فیلمه رو. معمولا باید خونده باشم یا شنیده باشم راجع به فیلم تا ببینم، اما حوصله م سر رفته بود و خسته بودم و هیچی دیگه دم دست نبود. بعد اینقدر خوب و روان و دلنشین و فکر برانگیز بود که وسطش پاز کردم یه چرخی تو خونه زدم و چایی زعفرونی درست کردم واسه خودم که همچین قصه ته نشین بشه. کشف خودت و دنیای بیرون و خانواده و هزار تا چیز دیگه بعد از پونزده سال کم نیستش خب. بعد جامعه سالم و آدم های دور و بری که مهربونن و می فهمن و مقایسه با مملکت مریضی که من توش بودم و هزار تا چیز دیگه. یه جور آرومِ خوبیم ازش الان.

هیچ نظری موجود نیست: