{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

two lovers

افتادم به فیلم دیدن دوباره. شب های بلندِ تنهایی رو هیچ چیز بهتر قصه آدم های دیگه پر نمی کنه. دراز می کشی و میذاری قصه ببره تو رو با خودش. بالا و پایین میشی و می خندی و حرص می خوری و گریه می کنی و زندگی می کنی با آدم های فیلم.

بعد الان من نشستم و به سانداری قصه فکر می کنم و اینکه چند تا از ما اینطوری بازی خوردیم. یعنی اصلا یه طوری که خودمونم خبر نشدیم. بعد هی نشستیم فکر کردیم که چقدر دوست داشته شدیم و به فکرمون بودن و ال و بل. چند نفرمون انتخابِ از سر ناچاری بودیم و نفهمیدیم. که چقدر مثل سیلی می مومنن بعضی فیلم ها که اصلا هدف اصلی که سرگرمی بوده گم میشه لای تلخی قصه و سرگرمی تبدیل میشه به فکر مشغولی و دوره کردن گذشته. آدمایی مثل من اصلا به قصد میرن دنبال قصه های اینطوری که بتراشن بعضی زخم ها رو.

هیچ نظری موجود نیست: