غذاها رو پختیم، مزه ها رو چیدیم رو میز و ظرف ها رو شستیم. من رفته بودم دستی به سر و صورتم بکشم تا مهمون ها برسن و لباسم رو عوض کنم که بو غذا ندم. تو اتاق که برگشتم شمع ها رو روشن کرده بود و داشت دنبال یه اهنگی می گشت. نشستم رو مبل و چشمام رو بستم. فکر کردم به اینکه چه مهمونیِ آخریه که تو این خونه هستم و چند روز دیگه همه چیز تموم میشه و کو تا ببینم دوباره این آدم ها رو دور هم. بعد فکر کردم به همه خنده ها و دور هم بودن ها و رو بالکن دنجش سیگار کشیدن هامون. بعد همینطوری فکرم هی می رفت با آهنگی که داشت پخش میشد و گلوم پر میشد از بغض. دستش که حلقه شد دورم و کشیدم سمت خودش یادم افتاد که چه همه دفعه آخرمونه. بعد من و اشک هام و بوسه های تو و نفس زدن هامون و بو کشیدن هامون و آهنگ خداحافظ عشق من که از اتاق کناری میومد و دری که زده و شد تو که پریدی تا در رو باز کنی. و صوررت بی رنگ من و چشم هاس سرخ و مستی تا آخر مهمونی و چرخیدن و رقصیدن میان بازوهات. چه دلم تنگته امشب، دلم تنگمونه.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه
good bye my love, goodbye
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر