{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

......

رفته بودیم پیک نیک کنار اقیانوس. یه جای دنج و خلوتی که فقط محلی ها بلدن. یه جای پرت تری اون گوشه کنار ها چند تا میز و صندلی بود. بساطمون رو پهن کردیم. نشسته بودم محو تماشای اقیانوس و طبیعت. برگشتم و دیدم نشسته بودن روی میز کناری. دختره رو از پشت بغل کرده بود و چونه ش رو گذاشته بود رو موهاش. نگاه اقیانوس می کردن. بند دلم پاره شد یهو. مگه تو قرار نبود فرانسه باشی؟ یا اگرم اینور دنیا که قرار نبود لب این ساحل باشی. اتفاق و همزمانی هم حدی داره خب. پشتم رو کردم. رفتیم قدم بزنیم. از کنارتون رد شدیم. شک کردم که تویی. دردش این بود که چه عرض یه سال تصویرت اینقدر محو شده بود تو ذهنم که جزئیات یادم نباشه. موها و دندونای سفید که شبیه بود. بقیه رو شک داشتم. دستات اما پیچیده بود دور تن دخترک. اگر می دیدمشون حتما می فهمیدم تویی یا نه. دستات رو دوست داشتم. قبلا هم گفته بودم.

هیچ نظری موجود نیست: