{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

......

این روزها عجیب دلم هوس غذای مامان پز کرده. از اون غذاهای گرم و تازه ظهر جمعه با کلی پیش و پس غذا. که بخوری و بعدش همچین سینه خیز بری سمت تختت واسه یه چرت مفصل. فرقی نمی کنه که خودم غذا بپزم یا بیرون بخورم، یه جور گشنگی ته دلم دارم همیشه این روزا که هیچ چیز دیگه پرش نمی کنه. فکر که می کنم می بینم تو این یه سال و خورده ای حتی یه بار هم نشده که بعد از ظهرها بخوابم. اونم منی که هلاک بودم آخر هفته برسه بعد از نهار بخوابم. بس که تنها خوردن و یه سری غذای محدود خوردن حس و حال همه پیز رو میگیره از آدم. دلم ظهر جمعه با خانواده می خواد.

هیچ نظری موجود نیست: