زندگی کردنم نمیاد. کاش میشد یه مدتی رفت یه گوشه ای مرد و هیچی نفهمید. بعد که یه روزهای خاصی گذشتن، یه روزایی که دردشون زیاده و فکر اومدنشون هم حالت رو بد می کنه زنده شد و برگشت و زندگی کرد تا مردن واقعی برسه. این روزها زندگی کردنم نمیاد.
۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر