۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه
خواب
هی بچه دیشب خوابت رو دیدم. خواب دیدم دارم تو آزمایشگاه کار می کنم و یکی صدام کرد و گفت یه آقایی دنبالت می گرده. برگشتم و دیدم که وایسادی دم در. لبخندم پهن شد روی صورتم. چقدر تند و تند حرف زدم باهات و تعریف کردم همه این روزها رو. بعد تو هم اصلا عوض نشده بودی. همون کپل همیشگی بودی و همون نصیحت ها و حرف ها. بعد شبش رفتی و لاله اینا اومدن خانوادگی. چقدر خوبم شده بود تو خواب. بیدار که شدم هنوز همون لبخنده رو لبم بود. دلم تنگت شده پسر، خیلی.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر