{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

پنجره

خونه من واسه خودش آیتیه از نظر نورگیری. نشیمن یه پنجره داره رو به راهرو که فیکس شده و باز نمیشه و پرده رو هم باید همیشه بندازی چون در همه خونه ها رو به این راهرو باز میشه و هر کی رد بشه تا ته خونه آدم رو می بینه. پرده کنار هم باشه فرقی نداره چون آپارتمان روبرویی فاصله ش کمه و درخت ها هم تا آسمون رفتن و دریغ از یه ذره نور. بعد بیا اتاق خواب. همچین آفتاب گیره که پرده کلفت قهوه ای مخمل هم به زور جلوش رو می گیره. این اتاق یه پنجره داره رو به یه خیابون خلوت و سمت چپ هم استادیوم دانشگاهه. چند تا درخت و پارکینگ رو هم اضافه کن میشه کل سهم من از نور و دنیای بیرون. آخر هفته ها که خونه باشم واسه این که آفتاب از دستم نره میشینم تو اتاق خواب برای درس یا هر کار دیگه. عصرها هم که میشه یه میلیون بار از این پنجره بیرون رو نگاه می کنم بلکه چیزی ببینم. بعد هی همش با خودم یاد فروغ می کنم و شعر سهم من از آسمان پنجره ای ست .... سهم بیشتری می خوام. قلبم می گیره تو این آپارتمان.

هیچ نظری موجود نیست: