{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

we are done here

برای آدمهایی که می شناسنت همیشه سخت بوده باور توی جدید. هر چی که بیشتر با هم هیستوری داشته باشید این پذیرش سخت تر هم میشه. حالا تو هی بیا بگو ما با هم هزار تا خاطره داریم و جایی نبوده که دو تایی سر ازش درنیاورده باشیم و ال و بل. قبول. اما جبر زمان یا خواست یه طرف یا چه می دونم دو طرف این بوده که مدتی خبر نداشتیم از هم. بعد تو به روال همون زندگی سابق فکر می کنی که خبری نبوده تو زندگی من، همون همیشگی. من اما عوض شدم، زندگی و شرایط و سی سالگی همه باعث شده که من عقب تر بایستم و از دور زنی رو که هستم نگاه کنم و نقد کنم و ببینم که چی شده که الان اینجام. بعد تصمیم گرفتم یه چیزایی رو اضافه کنم به زندگیم و یه چیزایی رو که فکر می کردم لازمه و باید از زندگیم حذف کنم. حالا اگر تو هم جزو این حذفیات بودی خودت خواستی. قبول که من هم خواستم و میشده که ملایم تر باشم اما همین ملایمت هم از چیزایی بوده که حذفشون کردم. بعد تو الان قبول نمی کنی که به همین راحتی دیگه اون آدم قبل نیستی برای من. که دیگه در جریان زندگی من نیستی. خیلی هم به نظرت مساله مهمی نیست که مدتی از زندگی من دور بودی، که حتی سلام و علیکی هم نداشتیم. حالا برگشتی و میخوای همون جایی باشی که بودی. برای من اما اینطور نیست. قسمت نمی کنم رویاهام رو یا نقشه هام و یا حتی روزمرگی هام رو، نه که فقط با تو که با خیلی ها. که هنوز حرف می زنم و کج دار و مریز رابطه هست اما بلدم حالا چطور جواب سوال ها رو بدم که نفهمی کجای زندگیم هستم الان. بزرگتر یا که پیرتر که میشی روش های دفاعیت عوض میشه. بحث و جدلی نداری با کسی. وقتی میبینی که کسی اونی نیست که باید باشه نه تلاشی نه بحثی و نه حتی اشاره ای. همیشه یه راهی گوشه و کنار هست که از بغل آدمه رد بشی. بی که حتی خودش بفهمه رد شدی ازش و رفتی. بس که بلد شدی چطور با لبخند رد بشی که اصلا شک هم نکنه. بعد تو حالا بیا هی بحث کن و بخواه که محرم باشی. چینی شکسته رو کاری با کمال طلبیِ سی سالگی نیست.

هیچ نظری موجود نیست: