{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

ما هیچ، ما نگاه

ده روز دیگه دوباره ترم شروع میشه. به دور و برم که نگاه می کنم می بینم که چه خلوت شده دانشگاه این روزها. بسکه همه رفتن خانواده هاشون رو ببینن و نفسی تازه کنن برای شروع ترم. حتی دوستام تو اروپا هم رفتن یا دارن میرن ایران.
ما دانشجوهای ایرانیِ آمریکا اما فقط با حسرت نگاه می کنیم به این رفت و آمد ها. چرا که با اون پروسه سختی که ویزا گرفتن داره، البته اونم اگه بگیری، هر آدم عاقلی ترجیح میده ریسک نکنه. مثل بچه آدم هر روز میای سر کارت و میری، دوستایی رو که برمیگردن بغل می کنی و با یه لبخند پت و پهن گوش میدی که چکارا کردن و کجاها رفتن. ازتم که بپرسن پس تو کی میری میگی بعد از درسم، چون که مشکل ویزا دارم. سری تکون میدن برات به نشانه اینکه آخی طفلکی. بعد اصلا همه کم کم یادشون میره که تو هم آدمی و دل داری و احیانا خانواده ای که گاهی دلت می خواد بغلشون کنی. که دست بر قضا تو آدمی بودی اهل سفر و از هر فرصتی استفاده می کردی که بری و ببینی.
اینجوری کنار نشستن و نگاه کردن اینقدر میسوزونه گاهی که می خوای هوار بزنی. که آخه لامروت ها به من چه که تو دنیای سیاست کی می خواد حالِ کیو بگیره و امنیت مملک و این حرفها. منِ دانشجوی بدبخت دلم می خواد تو سال دوهفته ببینم اونهایی رو که دوست دارم. اینقدر یعنی توقع زیادیه این؟

هیچ نظری موجود نیست: