{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

هرگز رهایم مکن

چند روزی بود داشتم کتاب "هرگز رهایم مکن" از "کازوئو ایشی گورو" رو می خوندم. مدتها بود که اینقدر از خوندن یه کتاب لذت نبرده بودم. از همونا بود که مجبورت می کنه وسط خوندن چشاتو ببندی و بذاری خیالت بقیه قصه رو بسازه. ترجمه بسیار روان و خوب "سهیل سمی" هم قطعا به عمیق تر شدن این لذت کمک می کنه.
کتاب در مورد یه عده ست که بصورت آزمایشگاهی درست شدن تا اینکه بعد از بلوغ بتدریج اندام هاشون رو اهدا کنن و بمیرن. روایتگر یکی از همین هاست که هنوز نوبت اهدای اعضاش نرسیده و پرستار اهدا کننده های دیگه ست. کتاب پرِ از جزئیات کوچیک زندگی این آدمها. اینکه چطور پذیرفتن این سرنوشت محتوم رو و تلاشی نمی کنن برای فرار ازش. تنها یه تلاش کوچیک برای به تعویق انداختن کوتاه مدت اهدا ها و نه توقف همیشگی اون.
برای من اینکه چطور این آدمها عاری از هر دغدغه، عاری از وحشت مردن و عاری از هر خواستی هستند عجیب بود. اینکه اصلا روحی دارند یا نه؟ و طرز برخورد سرپرستاشون با اونها و اینکه چطور میشه همچین شغلی داشت و زنده موند، زندگی کرد. که چطور میشه با یه عده این کار رو کرد.
هیچ جای کتاب اشاره ای به آدمهای دریافت کننده نمیشه. برای من اما تصور این آدمها سخت بود. زیاد فکر کردم که چطور آدمهایی می تونن باشن. که چه حسی داره بدونی این عضو رو که به تو میدن زندگیِ یکی دیگه بخاطرش تموم میشه.
تخیلِ نویسنده قابل ستایشِ و برای من عجیب که چطور به همچین موضوعی فکر کرده. چیا پیش اومده تو زندگیش که به اینجا رسیده که این داستان رو بنویسه.
برای من همیشه وقتی فیلمی میبینم یا کتابی میخونم چگونگی رسیدن خالق به خلق همچین اثری همانقدر جالبه که خود اثر. و طبیعتا تا مدتها ذهنم رو مشغول می کنه.
لذتِ نابیست خواندن کتابهایی از این دست. توصیه می کنم اکیدا.

هیچ نظری موجود نیست: