{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

سفر

دارم تنها میرم سفر. اولین دفعه است که کل سفر رو تنها خواهم بود. قبلا هم تنها سفر رفته بودم اما تو شهر مقصد دوستی کسی بود که باهاش اینور و اونور برم و تنها نباشم. این بار اما فقط شب ها رو خونه دوستی که یکبار دیدمش میمونم. دانشجو اِ و تعطیلاتش یه هفته قبل از من بوده و بنابراین خودم باید اینور و اونور برم. اینکه کسی نیاد فرودگاه دنبالت و از همون جا با مترو و نقشه بدست شروع کنی گردش حس جالبیه. پنج روز خودم با خودم تو شهر غریب که اولین باره دارم میرم. دلم میخواد کیفم رو بندازم کولم و همینطور پیاده راه بیفتم ببینم سر از کجا درمیارم. رستوران و کافه های دنج و خلوت و پرت پیدا کنم و غذاهایی رو که تا الان نخوردم امتحان کنم. گوشه خیابون یه نیمکت گیر بیارم و بشینم تماشای مردم و زندگیِ در جریان. نفس بکشم و فکر نکنم به مریضی و درس و کار و آینده نامعلوم. شهرهای بزرگ همیشه یه هیجانی توشون هست که من رو جذب می کنه. بدو بدو و شلوغی و ترافیک رو دوست دارم. از یکسال و نیم پیش که اروپا بودم تا الان مترو سوار نشدم و دلم تنگ شده. که بشینی یه گوشه و مردم رو تماشا کنی که دارن کتاب میخونن یا موزیک گوش میدن یا فکر می کنن. این سفر هرچه پیش امد خوش آمده برام. همینطوری بی هدف می چرخم و خوشامد میگم به هرچی پیش میاد. چقدر دلم شلوغی و آدم می خواد. اولین باره دارم با یه کوله پشتی سفر میرم، سبکِ سبک. دوست دارم اما با یه عالمه خاطره برگردم.

هیچ نظری موجود نیست: