{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

باران

بیرون بارونه، اینقدر زیاد و تند که فکر می کنم الان درخت ها رو از جا می کنه میبره با خودش. من لیوان چای بدست پشت پنجره ام و نگاه می کنم به همه خاک و کثیفی هایی که شسته میشن. درخت ها خوش خوشونشونه و تکون میدن تنشون رو زیر بارون که تمیز تر بشن. من فکر می کنم به سال هایی که گذشت، به سالی که گذشت و روزهای پیش رو. فکر می کنم کاش میشد منم برم زیر این بارون و تکون تکون بدم تنم رو و بشورم همه غم ها رو، دلتنگی ها رو و مریضی و استرس ها رو. سبک و راحت بشم تو این روزهای بهاری پیش رو. فکر نکنم به اینهمه که پیش اومده و قراره پیش بیاد. خواب های رنگی ببینم و شاد باشم. اما میدونم اگر من برم زیر این بارون نصیبم سرماخوردگی و مریضیه.

وای باران.....وای باران

شیشه پنجره را باران شست

هیچ نظری موجود نیست: