{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

آمد نوبهار

ساعت ده بیدار شدم. چای درست کردم و ظرف ها رو شستم. آنلاین شدم با مامانم اینها. حرف زدیم و تعریف کردیم که سفر چطور شد و ماشین و زندگی. هفت سین داشتن با کلی کادو دور و برش. کم کم لباس پوشیدن و خوشگل کردن و عکس گرفتن. بعد سال تحویل شد و همه همدیگرو بغل کردن و بوس کردن و کادو هاشون رو باز کردن. ذوق کردن و آرزو کردن و خندیدن. من و مامانم یه لحظه بغض کردیم اما من زود خودمو جمع و جور کردم و زدم به لودگی. بعد آش رشته آوردن و خوردن و جمع کردن. تمام این مدت من روی مبل نشسته بودم و یه پتو روی پام بود و اون بیرون برف میومد. نگاه می کردم از مانیتور به زندگی که جریان داره و بهار منم اینطور اومد امسال.

هیچ نظری موجود نیست: