{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

......

یه روزهایی هستن که پر از انرژی هستی. حس می کنی می تونی هر کاری بکنی و هیچ چیز سخت نیست. همه چیز خوب پیش میره و خنده پهنه رو صورتت. خوبی کلا. یه روزهای هم هستم که معمولی هستی. همینطوری دراز و کشدار میان و تموم میشن بی که هیچ حس خاصی به خودت یا بقیه یا اوضاع داشته باشی. اصلا به حساب نمیان. یه روزهایی هم هستن که نفس کشیدنت هم نیاد. همه چیز بد و منفیه و خودت رو بی خاصیت ترین موجود رو زمین حس می کنی. هیچ چیزی درست پیش نمیره و بد شانیسه که میاری. نمی دونم چرا این روزها زیاد طول می کشن و زیاد پیش میان. اصلا دوره ای هستن نه روزی. بعد این جور وقت هاست که هم خودت رو بهتر می شناسی و دور و بری هات رو. محک می زنی خودت رو که چقدر از پس زندگی بر میای و بقیه رو که چقدر اونی هستن که ادعا می کنن. من الان تو این روز هام. می فهمم که دوستی لغت قشنگیه و می بینم که چه خو گرفتم به تنهایی. که چه می تونم همه آخر هفته رو تنها باشم و با خودم باشم و سخت هم نباشه. که تنها کسایی که همیشه هستن فقط خانواده آدم هستن. و من کم کم دارم آدمی میشم که کمتر کمک خواهم کرد و کمتر اهمیت به بقیه خواهم داد و بیشتر و بیشتر تودنیای خودم خواهم بود. بقیه ای وجود نداره، دنیا فقط از خود آدم تشکیل شده. بهترین کار هم اینه که خودت رو قوی کنی و هر چه بیشتر بی نیاز از بقیه. اذیت هم کمتر میشی و تعجب هم کمتر می کنی و هیچ چیز به چشمت عجیب نمیاد.

هیچ نظری موجود نیست: