{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

من این روزها

دیدی چه دیگه حتی مثل خودم نمی نویسم. با جملات و کلماتی که خیلی مال من نیست فقط می نویسم وقایع رو. حالا چرا و از روی چه اجباری نمی دونم اما می نویسم. شاید برای اینکه روزهای آینده که بهتر بود یا بدتر بیام و بخونم و یادم بیاد که کجا بودم و چه حسی داشتم و چیا دلم می خواسته. که اگه اون موقع داشتمشون یادم بیاد روزهای نداشته رو و اگه نداشتم یادم بیاد که چرا هنوز ندارمشون. از خودم دور و غریبه شدم. مثل اینکه با یکی تازه آشنا شدی و سعی می کنی در عین اینکه صحبت می کنی زیاد هم خودت رو لو ندی و مشتاق دیده نشی. روزهای خوبی نیست و خسته م از نک و نال دائم. دلم برای خودم تنگ شده و گرفتارم زیر بار اینهمه کار و درس و اتفافات بد. بهار هم اومد بی سر و صدا. من اما

نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

هیچ نظری موجود نیست: