{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

......

من که شکر خدا غیر از غر چیزی ندارم اینجا بگم. مسافرت زهرمارم شد قربون خدا برم. چرا؟ چون یکی از تو خیابون پیچیده و پیاده رو رو هم رد کرده بعد چنان کوبیده به ماشینم که چرخش شکسته. گلگیر و سپر هم که مرخص شده. بعد تازه پلیس زنگ زده طلبکار که خانم کجایی؟!! آخه کجای دلم من بذارم اینهمه رو که پشت هم داره میاد برام. امروز بیوپسی کردم که ببینم اوضاع و احوال مریضی چطوره. رفتنی ام یا نه هنوز. کم میاره آدم گاهی. یکی یکی بفرست خدا جون قربونت برم.

هیچ نظری موجود نیست: