{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

رقص تک نفره

یه بار دو سه سال پیش دعوت شده بودیم سالگرد ازدواج دو تا از دوستامون. من و برادرم و یه زوج دیگه از دوستامون. بقیه رو هم نمی شناختم. شب قبل مهمونی برادرم مجبور شد ماموریت بره فرانسه و نتیجتا من تنها رفتم. نیست که سالگرد ازدواج بود همه مهمونها زوج بودن، فضا بدجوری عاشقانه بود. همه تو بغل هم و ماچ و بوسه و تانگو و این حرفها. محض نمونه یه مجرد هم نبود که با من برقصه. بقیه هم که سخت مشغول هم بودن. این بود که من تمام مدت مهمونی نشستم نزدیک کانتر آشپزخونه و هی مشروب خوردم که سرم گرم شه. همون جا قسم خوردم دیگه هیچ مهمونی رو تنها نرم. حالا شبش با اون مستی چطور برگشتم خونه بماند. اما قسمم رو تا وقتی ایران بودم حفظ کردم.
امشب " لاتین دنس کلاب" برنامه داشت. در واقع یه پارتی که همه می تونستن بیان. رفتم. لاتین ها رو هم که می دونین چه آدمهای گرم و خوشی هستن. سه بار دعوت به رقص شدم و رقصیدم که بد نبود واسه خودش تو اون هیر و ویری. بقیه مدت نشسته بودم و نگاه می کردم. به زوج هایی که میرقصیدن و می چرخیدن و لذت می بردن. همون حسِ چند سال پیش دوباره اومد با یه بغض اضافه کنارش. نتونستم بمونم و برگشتم. همون جا وسط مهمونی دلم می خواست لپ تاپم بود حسم رو می نوشتم. بنظرم هیچ جا مثل مهمونی هایی که توش رقص هست آدم درست و درمون نمی فهمه همراه نداشتن یعنی چی. وقتی که موسیقی حسابی اوج گرفته و همه گرمند، بعد یهو می بینی اون وسط آویزون موندی و داری نمی دونی که چه غلطی کنی و همینطوری یه لبخند مزخرف گوشه لبتِ که دلت کمتر واسه خودت بسوزه. بدم میاد از این حس. هیچوقت هیچ جای دیگه ای اینقدر به من فشار نمیاره این تنهایی که تو اینجور جاها.
خیر سرم اینم پارتی ما بود. بقول "هامون" ما آویخته ها کجای این شب تیره بیاویزیم قبای کپک زده خود را.

هیچ نظری موجود نیست: