{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

ماساژ

ایران که بودم گاهی که سر کار خیلی خسته میشدم بعدش خودم رو به یه ماساژ مهمون می کردم. خانومه اینقدر کارش خوب بود که گاهی زیر دستش خوابم میبرد. گاهی هم که با دوستام بودم اونا زحمتش رو می کشیدن. به اون خوبی نبود اما برای آدم همیشه ماساژ لازمی مثل از هیچی بهتر بود.
حالا اومدم اینجا، از یه طرف زندگی دانشجویی که اجازا نمیده ساعتی خدا دلار! پول ماساژور بدم، از اون طرفم کو اون دوستایی که بیان به دادِ آدم برسن. اینه که بعضی روزها عینِ پیرزن ها آه و فغانم از درد پشت و گرفتگی عضله بالاست.
آی ی ی روزهای رفاه کجائین که یادتون بخیر.
آی پشتم در ضمن!

هیچ نظری موجود نیست: