{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

هی

بعد می دونی من دلم برای چی خیلی تنگ میشه. برای اون وقتایی که دیرمون شده بود و عجله داشتیم ،لباس پوشیده نپوشیده می پریدیم دم در بعد دم در یهو منو می چسبوندی به دیوار و سر صبر می بوسیدی. اینگار نه اینگار که اون بیرون منتظرمونن.

هیچ نظری موجود نیست: