{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

مور مور

بعد یه لحظه هایی هست که ولو افتادی تو تخت بدون هیچ حس و فکر خاصی و همینطوری تو یه خلا واسه خودت شناوری. یه خط نور هم از لای پرده کله شو کرده تو اتاق، دمِ ظهره یه روز تعطیله. بعد یهو دستش رو میاره و آروم یه خط هایی می کشه رو پشتت و یه جور خوبی مور مورت میشه. یا موهاتو می پیچه دور انگشتش و همینطور می مونه. صورتش رو هم نمیبینی تازه، با خودت فکر می کنی که چشاش بازه یا بسته. بعد اینجور موقع هاست که آدم دلش می خواد تا همیشه همونجا همونطوری بمونه.

هیچ نظری موجود نیست: