{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

روزمرگی

آدمیزاده دیگه، یه وقتهایی میشه که صبح که بیدار میشی میگی امروز دانشگاه و آزمایشگاه نمیرم. میشینم یه کم درس می خونم و به کارام میرسم. عوض درس میشینی پای اینترنت. دو سه تا پست که می خونی باز یه چیزی اون ته تهای دلت شروع میکنه به جوانه زدن. یه ساعت که می گذره پا میشی میری دانشگاه، میری تو آفیس چند نفر و حال و احوالی میکنی، چند تا ایمیل میزنی، یکی هم به استادت که مثلا من دارم فلان کار رو می کنم. دوباره میری تو اینترنت و چرخی می زنی. آروم نمیشه اما دلت. بر میگردی. لباس به تن می پری تو اینترنت که ببینی با کی میشه حرف زد دو کلمه. دوستی هست مثل خودت غربت نشین. غر میزنین کمی اما اون هم باید بره جایی. میره و تو هنوز نشستی و تازه ساعت دو بعد از ظهره و نمی دونی که چه کنی با بقیه روزت، با بقیه خودت که هر تیکه ش یه جاست.

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

هیچ نظری موجود نیست: