{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

وهم

دیدی بعضی آدمها رو فقط میشه تو جمع های دو نفره دوست داشت. وقتی که فقط حرف از کتاب و فیلم های مورد علاقه است. حرف از آرزوها و حسرت ها و ندیده ها. اینجور وقتها شنونده های خوبی هستند، خوب هم حرف میزنند البته. بعد تو احساس فهمیده شدن می کنی. حسِ خوب چیزهای مشترک داشتن رو دوباره تجربه می کنی. میبینی که هنوز هم پیدا میشن شنونده های خوب. هستند کسایی که با شازده کوچولو قدِ تو حال کنن. بعد خوب خوبت میشه از شناختن همچین آدمهایی. بعد یه روزی تو یه جمع چند نفره یهو حرف از چیزهای دیگه پیش میاد. از حقوق زن و مجازات اعدام و خیانت. بعد که دهنش رو باز می کنه تو همینطوری گیج تر و گیج تر میشی. که یعنی مگه میشه کسی که فلان فیلم ها اینقدر برانگیخته ش می کرد حالا بیاد بگه زنها فلان چیز حقشونه یا اعدام خوبه. یعنی خروجی اونهمه خوندن و دیدن میشه این؟ یعنی اصلا هیچ جوری نمی تونی تفسیر کنی چیزی رو که داری میشنوی. بعد خوب شیشه هِ ترک خورده و مثل قبل نمیشه. اینطوریه که بعضی ها رو فقط میشه تو جمع های دو نفره دوست داشت با موضوعات محدود. بعد اینطوریه که کلا برای دوست داشتن بعضی آدمها باید کمتر شناختشون.

هیچ نظری موجود نیست: