{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

مریضم

مریضم. سرما خوردم. افتادم گوشه خونه و هزارتا کار دارم. هر چند که سالم هم که بودم دست و دلم به کار نمی رفت. اون بیرون هوا گرفته و بارونیه. من افتادم این گوشه و فکر می کنم چه جریان داره زندگی اون بیرون. من به مرگ فکر می کنم این روزها. من به هیچ فکر می کنم این روزها. و به اینکه کسی می آید اما مطمئن نیستم راستش.

هیچ نظری موجود نیست: