{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

شب

یه شبایی هست مثل امشب که اون بیرون داره بارون میاد، بعد تو امتحان فردات رو خوندی، ظرف ها رو شستی، دوش گرفتی، گودرتو صفر کردی، فکراتو کردی و تازه شده ده شب. بعد اینجور شب هاست که دلت می خواد یکی بود می نشستی دو کلمه باهاش حرف می زدی. حالا این میون یه دستی هم به موهات می کشید که چه بهتر. می شد تو هم سرت رو فرو کنی تو گودی گردنش که بهشت بود. هیچکدوم نیست اما و اون بیرون هنوز داره بارون میاد.

هیچ نظری موجود نیست: