{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

خواب

دیشب خواب دیدم مردم. یه حیاط نقلیِ قدیمی بود از اینا که دیوارش سنگ چینه. بعد من رفتم توی یه زیر زمین نمور تاریک حمومِ آخرمو کردم. سرد بود آبش. بعد اومدم تو حیاط. جنازم رو زمین بود. دختر عموم داشت کفنم می کرد. وقتی داشت روی سینه هام پنبه می ذاشت از بالا به خودم نگاه می کردم و می گفتم تموم شد. دیگه این سینه ها رو نمی بینم. گریه م گرفته بود. دختر عموم هم یه جورایی عصبانی بود و می خواست زودتر تموم کنه کار رو. همه روزم پر بود از اون لحظه آخری که حجم سفید کفن پوش تنم رو کف حیاط دیدم.

هیچ نظری موجود نیست: