{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

ما

ما آدم های بالغی هستیم، ما همدیگر رو رعایت می کنیم. ما بلدیم که چطور خودمون رو به اون راه بزنیم و قواعد زندگی رو رعایت کنیم. ما هر چند وقت یکبار حال هم رو می پرسیم چون دوستای خوب اینکار رو می کنن، حالا که گیرم ته تهش خودمون هم می دونیم که چرا به هم زنگ می زنیم. بعد تو هر دفعه به من میگی که داری چکارا می کنی تقریبا با جزئیات هر چند که من هیچوقت نمی پرسم. من هم حرف میزنم برات اما از روزمرگی هام وارد جزئیات نمیشم تو هم نمی پرسی. ما به هم نمیگیم از حس هامون. نهایتش من میگم که دلتنگ مامانم هستم و تو میگی که میفهمی. ما نمیگیم که دلمون برای هم تنگ شده چون که ما عاقل و بزرگیم و میدونیم آدم نباید برای همه دلش تنگ بشه. ما میدونیم که وقتی یه چیزی قرار نیست اتفاق بیفته نمیفته. سال جدید شده ومن برای تو تکست میزنم و سال نو رو تبریک میگم و تو زنگ میزنی و احوالم رو می پرسی. توضیح میدی که کجا بودی سال تحویل و چکارا کردی. بعد از من میپرسی و منم یه چیزایی می گم. بعد میگی که داری برای سه هفته میری که خانواده ات رو ببینی و من میگم که چه عالی و چه خوشحالم برات و خوش بگذره. وسط همه این حرف ها اما وقتی اونجوری مکث میکنی و میگی اوه پِرشِن و من هیچی نمیگم خودمون دوتا می دونیم که یعنی ما هنوز خیلی هم عاقل نشدیم. حالا گیرم خوب بلد باشیم خودمون رو به اون راه بزنیم.

هیچ نظری موجود نیست: