{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

whatever works

اصلا خوبه یه روزایی باشه تو زندگی که اینقدر هی چیزای الکی پیش بیاد که از اون نظم هر روزه خبری نباشه. سر کار باشی اما هی یه چیزی باشه که حواست رو پرت کنه. هی آدم ها بیان و برن و حرف بزنی و چیزای جدید ازشون یاد بگیری. خوبه بعضی روزها هیچ خروجی نداشته باشی. خوبه اون بیرون هوا بارونی باشه و تو ساعت سه تعطیل کنی بیای خونه و چایی بذاری و با دوتا شیرینی کشمشی ببری تو تختت و واسه خودت وبلاگ بنویسی و هیچم فکر بوی سیگار نباشی و همون جوری که لم دادی تو تخت و پتو رو پاهات انداختی دو سه تا دود کنی. خوبه همه اون قوانینی رو که خودت وضع کردی بشکنی. ریخت و پاش کنی و تو خونه سیگار بکشی و محل خوش بو کننده هم نذاری و به چیزای غیر جدی فکر کنی. اصلا به هیچ فکر کنی.خوبه اون بیرون پشت پنجره پرنده ها بخونن و نم بارون بزنه و تو هم ککت نگزه که کلی کار هست. خوبه بشینی با خودت به اون آدم هایی که دیدی فکر کنی که چه همه طرز برخوردشون با مسائل فرق داره با تو و چه آسون تر میگیرن زندگی رو و چه زندگی بهشون آسون تر می گیره. بعضی روزها اصلا خوبه آرزوی آدم این باشه که احمق باشه. که به هیچ خوش باشه و هر چه پیش آید خوش آید بشه جمله روزش. شب هم پاشه بره هر خاکی که دم دست بود سرش کنه و خیالش نباشه. خوبه اصلا بعضی روزها آدم خارجی باشه!

هیچ نظری موجود نیست: