{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

خود نه از امید جستم نی ز غم

می پرسی که دارم چکار می کنم سر صبحی. میگم که دارم وبلاگ می نویسم. می پرسی در مورد چی و من میگم که همه چیز. چند دقیقه بعد می پرسی که منم توش هستم؟ و من می گم نه هنوز. نمی گم که هیچوقت چون تو فقط یه امتحانی برای من، که بگذرم از یه مرحله و آسون تر بشه برام زندگی. چه می دونی آخه، منم نمی دونستم اون موقع که تو موقعیت تو بودم.

هیچ نظری موجود نیست: