{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

دلتنگی

یکی بیاد یه روزی به جای من پاشه بره تئاتر شهر. ماشینش رو تو اون کوچه پشتی دمِ در اون خونه ای که یه تابلوی قدیمیِ مطب دکتر فلان داره پارک کنه. نرم نرمک بره تا برسه دم گیشه. بلیط اگر نبود به اون آقای خوارزمی مهربون بگه که نتونسته زودتر بیاد و مطمئن باشه که حتما یه بلیط مهمانی چیزی گیرش میاد. سالنش چهارسو باشه حتما. بعد بره بشینه تو کافی شاپش و یه قهوه بگیره و دلِ سیر نگاه کنه همه چیز رو. تئاترش از اینا باشه که حتما پانته آ بهرام یا حسن معجونی توش باشن. از اینا که بعدش که میای بیرون مجبور بشی همون دم گیشه رو صندلی بشینی یکی دو تا سیگار بکشی که تو پوستت بره داستان. بعد پاشه راه بیفته با همراهی اگه هست ولی عصر رو نرم نرم رو به شمال تا برسه به اون رستورانه که اسمش شماره ست و من همیشه بهش می گفتم چهار-پنج-شیش. چیزکی بخورن و گپی بزنن. نم بارونی هم اگه باشه بهتره. بعد برگرده سمت ماشینش و سوار که شد یه نفس عمیق بکشه، بذاره مرسده سوسا بخونه آروم و تو خلوتیه آخرِ شب خیابون برونه بره خونه. از پله ها بالا که رفت و قهوه رو بار گذاشت، سیگارش رو روشن کنه بره تو بالکن و با خودش بگه یه دختری یه جایی هست که دلش خیلی تنگه برای شبای تئاتر این شهر.

هیچ نظری موجود نیست: