{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

Momma's man

دیدی بعضی وقتها که داری رانندگی می کنی دلت می خواد جاده تموم نشه و تو تا ابد همین طور بری. یه بعد از ظهرهایی هست که نشستی و همه جا ساکته بعد دلت می خواد تا همیشه تو همین لحظه بمونی بس که پر از هیچه. شده موقع هم زدن چای دلم بخواد همینطور ادامه بدم بسکه ذهنم خالیه از هر چیز. یا وقتی خواب دیدی و بیدار میشی، یه لحظه ای هست تا از دنیای خواب جدا بشی و بفهمی دور وبرت چه خبره، یه لحظه خالی پر از هیچ که بعدا میگی کاش همینطور ادامه پیدا می کرد. از این لحظه ها من زیاد دارم تو زندگیم. بعد پریروز من یه فیلمی دیدم که مرده برای سفر کاری رفته بود نیویورک، پدر و مادرش اونجا زندگی می کردن و پیش اونها بود. موقع برگشتن هواپیما مشکل پیدا کرد و نتونست برگرده و دوباره برگشت خونه پدریش. زن و بچه ش هم تو کالیفرنیا منتظر بودن. برگشت پیش پدر و مادرش و موند. موند میون خاطرات کودکیش که نشونه هاش رو تو کارتن های انباری طبقه بالا پیدا می کرد. هیچی نمی گفت و کاری نمی کردو تو همون لحظه ای بود که من میگم. اما یه جورایی بلد بود کش بده اون لحظه رو. به محل کارش گفت که مادرش تو بیمارستانه و می مونه تا مطمئن بشه حالش خوبه. برا زنش هم هی امروز و فردا می کرد. از یه روزی به اونور هم تلفنش رو خاموش کرد و به کسی جواب نداد. یه بارم که پدر و مادرش که نگران شده بودن که مشکلی پیش اومده گفت که زنش با کس دیگه بوده و اونا هم فکر کردن زخم خورده و گفتن می تونه تا هر وقت که میخواد اونجا بمونه. بعد همینطور واسه خودش موند. آخر ها حتی دیگه از در خونه هم نمی تونست بیرون بره، می خواست اما نمیشد. گیر کرده بود تو اون لحظه. بعد دوربین که می چرخید تو فضای اون آپارتمان عجیب و غریب من همش هی با خودم می گفتم که من چه می فهمم این دقیقه ها رو. و اون شب آخر که مادرش صداش کرد و نشوندش رو پاش و نازش کرد مرد گنده رو. بعد گریه کرد و در اومد از اون لحظه بیرون. کاسه کوزه ش رو جمع کرد و رفت سر زندگیش. بعد من هی همش از اون شب دارم با خودم میگم که چه گاهی یه نوازش کوچولو، یه کلمه، یه اشاره یا یه لبخند می تونه انرژی بده که برگردیم سر زندگیمون اما نیست. بعد هی زور می زنیم اون لحظه معروف رو کش بدیم و هی نمی تونیم. بعد زندگی هی سخت تر و سخت تر میشه. برید اما ببینید این فیلم رو که چه قشنگ رخنه کرده به تردید ها، به زندگی و به دقایق خلا زندگی این آدم.
Momma's Man by Azazel Jacobs, 2008

هیچ نظری موجود نیست: