{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

مغولستان خارجی

استادم برداشته ایمیل زده که به یه دانشجوی ایرانی پذیرش دادم و ایمیلت رو دادم که هر سوالی داشت در مورد اینجا اومدن ازت بپرسه. اینجا تو دپارتمان ما غیر از من یه زن و شوهر ایرانی دیگه هم هستن اما دانشجوی استاد من نیستن. از جنس من نیستن و کاری به کار هم نداریم. دل من اما ریخت از این ایمیل. توی آفیس من هستم، یه فرانسوی، یه کلمبیایی، یه بنگلادشی و یه لبنانی. همه با هم خیلی خوبیم. کمکِ هم می کنیم و گاهی هم میگیم و میخندیم. پیش هم میاد که چرت و پرت بگیم. اما خب همه جنبه دارن و بدون اینکه بعدش هم رو قضاوت کنن همه جور شوخی ای می کنن بعدش هم هرکی برمی گرده سر کارش. منم خیلی بهم خوش می گذره میون این جمع و بدون خود سانسوری میگم و می خندم و چرت و پرت میگم. حالا از دیروز فکر می کنم اگه این پسره مثل بقیه هموطن های اینجا باشه که فضولند و اهل غیبت و تا از جیک و پیکِ زندگیت سر درنیارن ول کن نیستن من چه خاکی باید تو سرم بکنم. به قول "لنی" اینجا میشه مغولستان خارجی. دوست ندارم رعایت کنم فکر کسی رو، عقاید دگم کسی رو و نگران باشم از قضاوتی که میکنه من رو و حرفا و دردسر های بعدش. دلم می خواد رها باشم نه نگاه سنگین کسی روم باشه. امیدوارم از این بچه مثبت هایی نباشه که تو زندگیش فقط سرش تو کتاب بوده و اهل تجربه کردن نیست. آخرین چیزی که اینجا کم دارم یه دردسر مدام و هر روزه ست. خدا این رو هم خیر کنه. آمین.

هیچ نظری موجود نیست: