{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

تصویر آخر

از صبح که بیدار شدم داشتم گزارش می نوشتم. حتی میتینگ خانوادگی آخر هفته رو هم بی خیال شدم که تموم بشه. سر ظهر گفتم یه چرخی تو اینترنت بزنم هوای سرم عوض بشه. اولین پست فیس بوک از هدیه بود که هدی مرده. یه کلیپ با چند تا عکس و یه آهنگ غمگین. اینگاری برق گرفته باشتم یا آوار ریخته باشه رو سرم. راست نیست. درسته که من خیلی ساله ندیدمش ولی دلیل نداره همینطوری یهو بمیره. تازه همین تابستون عروسی کرده بود. هی نگاه می کنم ویدئو رو. دوباره و دوباره، دقیق میشم به عکس ها، به اون چشم های خندان و به اون صورت قشنگ و لبخند پهن. بعد مجسم می کنم که الان سفید و یخ کرده زیر خاکه. نمی خنده، نمی رقصه. تموم شده. دروغه می دونم. یه ویدئو با چند تا کامنت همه تصویر آخر من میشه ازش. همین.

هیچ نظری موجود نیست: