{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

خواب

دیشب خوای می دیدم که برای یه روز اومدم تهران. اینگاری که یه شهر دیگه ماموریت بودم و یه روز مرخصی دارم. با دوستم وحید بودم می گفت کجاها می خوای بریم. منم هی ذوق زده می گفتم تئاتر شهر و فلان رستوران. رفتیم تئاتر شهر همش سه تا کار داشت که دوتاش خوب نبود اون یکی رو هم من قبلا دیده بودم. من همش اون دور و بر راه می رفتم و ذوق می کردم هی. اما رفتیم یکیش رو آخر سر. رستوران هم یادم نمیاد کجا رفتیم. اما اینقده خوب بود که اینگار راستی راستی اونجا بودم. اوهوم خیلی خوب بود.

هیچ نظری موجود نیست: