{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

.....

وابستگی از هر نوعش بدبختی میاره واسه آدم. هیچکس تا آخر واسه آدم نمیمونه. دوستای آدم شرایط و روحیات و موقعیت زندگیشون عوض میشه، در نتیجه یا تو یا اونها دیگه نمیتونه رابطه رو به شکل قبل ادامه بده. پدر و مادرت پیر میشن یا میمیرن و باز تو تنها میشی. پارتنر یا همسر هم که جای خودش رو داره و اگر موندنی باشه جای تعجب داره. بسکه آدمها فقط می تونن به فکر خودشون باشن. برای مدت کوتاهی که هورمون های معروف عشق ترشح میشه همه چیز خوب و قشنگه. بعد که نگفته ها رو در مورد هم دونستن و اشتیاق تن ها تموم شد و روزمرگی شروع شد، رابطه میفته تو سرازیری که به نظرم این برای همه رابطه ها دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره. پس باید یاد بگیریم که از لحظه لذت ببریم و یادمون باشه که خیلی خاطره جمع نکنیم که بعدا فراموش کردنش بیچاره مون نکنه.
بعد از چند سال نداشتن رابطه و نقد و بررسی روابط دیگران و تمرین با خودم که تو رابطه بعدی چکار کنم که دوباره به روزِ بیچارگی نیفتم حالا می بینم که کمی تا قسمتی هنوز سرجای اولم هستم. این عادتِ منحوسِ دوست داشتن و دلتنگ شدن و بغل لازم بودن آدم رو بیچاره می کنه. یهو وسط کار همچین به قول اینوری ها " داون" میشی که با جرثقیل هم نمیشه جمعت کنن.
شایدم از کمبود محبتِ این چند سال اخیر باشه که اینطوریم. شایدم اقتضای داشتن رابطه عاطفی این باشه و من بیخودی تلاش می کنم با بحث منطقی با خودم اون رو از مسیر طبیعیش خارج کنم. هر چی هست گاهی واقعا فرساینده میشه این هجوم افکار وسطِ زندگی. تمرکز و کار و خروجی داشتن چیزهایِ بی معنی میشه و تو می مونی و دوتا چشم خیره و یه دنیا حرص از دستِ خودت که گندت بزنه، همون احمقی که بودی هستی.

هیچ نظری موجود نیست: