{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

انتظار

اینجا نشستم گوشه لابراتوار و منتظرم نمونه ام تو آون جا بیفته. اخبار ایران رو از فیس بوک دنبال می کنم و با خودم میگم چرا همه این بلاها باید سر ما بیاد. چرا اگرم که تو صدر خبرها هستیم با این اخبار. از دوستام خبر میگیرم. همشون خوبن، خوشحال میشم یه لحظه اما بعدش میگم پس بقیه چی؟ اونایی که خوب نیستن یا اصلا دیگه نیستن چی؟
اینجا نشستم گوشه لابراتوار و منتظرم تو بهم یه زنگی یا اس ام اسی چیزی بزنی. که چقدر دلتنگتم از وقتی رفتی، که چقدر جات تو خونه خالیه.
اینجا نشستم گوشه لابراتوار و منتظرم برادرم با مامانم تماس بگیره و به من خبر بده که حالش خوبه، که خوش می گذره و مکه همونیِ که فکرشو می کرده.
اینجا نشستم گوشه لابراتوار و منتظرم یه معجزه ای چیزی اتفاق بیفته تا حال من یه کم بهتر شه. نمی دونم چرا دیگه هیچی مهم نیست. هیچی هیجان زده ام نمی کنه حتی بودنِ تو که اینهمه سال منتظرت بودم پیدات کنم.
اینجا نشستم گوشه لابراتوار و منتظرم خدا بگه چرا همه چیز برای ما اینطوری اتفاق میفته.

هیچ نظری موجود نیست: