اگه امروز یه روز دیگه ای بود با این جمله شروع می کردم که باید یک روز یکی بردارد بنویسد از.....
اما امروز یک روزِ شنبه دلگیریست که باید خودم بردارم بنویسم از "آندره بوچلی" عزیز و آهنگ "Besame Mucho" که چه سرشار می کند هر دفعه مرا. که چه هربار سفر می کنم به رۥم یا می نشینم به قهوه خوردن در کافه دنجی در پاریس همراهش. که چه مرا هماغوش می کند با تو هر بار که حس می کنم همین کنار نشسته باشی با من به گوش کردنش. که چه عصرهای دلگیرِ کشدار آخر هفته می نشاند مرا روی دوشش می برد به کوچه پس کوچه های تهران، به کتابفروشی ها و عصر های بارانی، به ساعت های طولانی گپ زدن کنج کافی شاپ ها، به بیانیه صادر کردن های دوره جوانی و محکوم کردن عالم و آدم، به صف های بلیط جشنواره و نقد های سرپاییِ فیلم سانس قبل. به آن شب یلدای آخر و ترافیک مدرس و روزهای آخر. به همه دلتنگی های این سال ها.
اما امروز یک روزِ شنبه دلگیریست که باید خودم بردارم بنویسم از "آندره بوچلی" عزیز و آهنگ "Besame Mucho" که چه سرشار می کند هر دفعه مرا. که چه هربار سفر می کنم به رۥم یا می نشینم به قهوه خوردن در کافه دنجی در پاریس همراهش. که چه مرا هماغوش می کند با تو هر بار که حس می کنم همین کنار نشسته باشی با من به گوش کردنش. که چه عصرهای دلگیرِ کشدار آخر هفته می نشاند مرا روی دوشش می برد به کوچه پس کوچه های تهران، به کتابفروشی ها و عصر های بارانی، به ساعت های طولانی گپ زدن کنج کافی شاپ ها، به بیانیه صادر کردن های دوره جوانی و محکوم کردن عالم و آدم، به صف های بلیط جشنواره و نقد های سرپاییِ فیلم سانس قبل. به آن شب یلدای آخر و ترافیک مدرس و روزهای آخر. به همه دلتنگی های این سال ها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر