{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

Besame Mucho

اگه امروز یه روز دیگه ای بود با این جمله شروع می کردم که باید یک روز یکی بردارد بنویسد از.....
اما امروز یک روزِ شنبه دلگیریست که باید خودم بردارم بنویسم از "آندره بوچلی" عزیز و آهنگ "Besame Mucho" که چه سرشار می کند هر دفعه مرا. که چه هربار سفر می کنم به رۥم یا می نشینم به قهوه خوردن در کافه دنجی در پاریس همراهش. که چه مرا هماغوش می کند با تو هر بار که حس می کنم همین کنار نشسته باشی با من به گوش کردنش. که چه عصرهای دلگیرِ کشدار آخر هفته می نشاند مرا روی دوشش می برد به کوچه پس کوچه های تهران، به کتابفروشی ها و عصر های بارانی، به ساعت های طولانی گپ زدن کنج کافی شاپ ها، به بیانیه صادر کردن های دوره جوانی و محکوم کردن عالم و آدم، به صف های بلیط جشنواره و نقد های سرپاییِ فیلم سانس قبل. به آن شب یلدای آخر و ترافیک مدرس و روزهای آخر. به همه دلتنگی های این سال ها.

هیچ نظری موجود نیست: