{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

......

در وجود هر زن، در تهِ وجودِ هر زن، در تاریکیِ تهِ وجود هر زن، در تنهایی تاریک ته وجود هر زن، فاصله‌ای هست که با هیچ‌ چیز، با هیچ ‌کس، با هیچ‌ پرکننده‌ای پر نمی‌شود. فاصله‌ای‌ست که طی نمی‌شود هیچ وقت. می‌خواهم بگویم یک جای مخصوص منحصربه‌فرد و خصوصی هست که بدجوری مایملک شخصی خودش است و هیچ تنابنده‌ای به آن راه ندارد. حالا شما بیا عاشق هزارساله‌اش باش، نه، بیا اصلن عاشق دل‌خسته‌ات باشد، راهی نمی‌بری به آن یک تکه فاصله‌ای که تا خودش، تا خودِ خودِ بی‌واسطه‌ی لخت و تنهایش دارد. حالا شما بیا بگذارش وسط به روان‌کاوی، به تن‌کاوی. بشین از بالا تماشایش کن. مدارها و نصف‌النهارهایش را ترسیم کن. احاطه‌اش کن. سایه‌ات را سنگین کن روی سرش، زنده‌گی‌اش. نمی‌شود. نمی‌توانی. هیچ زنی را هیچ مردی در هیچ‌جای تاریخ نتوانسته تا آخرش برود. تا ته‌اش را مالِ خودش کند. ملکِ شخصیِ خودش کند. همیشه جایی هست، چند سانتی‌متری هست که خودِ خدا هم اگر اراده کند به آن راهی ندارد. آن‌جا همین‌جایی است که سرهرمس دارد از آن حرف می‌زند. همین لحظه‌های کوتاهی است که «او» جز خودش متعلق به هیچ‌کس نیست. در یک جهانِ یک‌نفره‌ خداگونه تنهاست. تک و تنها. بی که نیازی داشته باشد به هم‌دمی، به هم‌فیلانی. هزارتو هم نباشد، همان یک «تو»یی هم که دارد ته ندارد. همیشه پیچی هست بعد از پیچِ الان. همیشه جاده‌ی فرعی‌ای از یک جایی برای خودش پیدا می‌شود که می‌رود پیچ می‌خورد می‌رود، برای خودش.

هیچ نظری موجود نیست: