{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

زمستان

زندگی کند و راکد و آرام جریان داره. هوای سرد و مرطوب و قهوه و چای پشت پنجره بخار گرفته. شب بیداری و لرزیدن گوشه تخت بخاطر صدای رعد و برق. امتحان ها و تحقیق خوابیده بخاطر نداشتن مواد خام. حس پرده آویزان پشت پنجره رو دارم که مجبوره هر روز نظاره کنه گذر زندگی رو بیرون شیشه بی که سهمی داشته باشه از سرخوشی پرنده ها و رقص برگهای پاییزی هنگام وزش باد. انتظار خبری نیست مرا.

هیچ نظری موجود نیست: