{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

دلِ ریاضیدان

نشستم به درس خوندن تو خونه. سه هفته پیش حرف زده بودیم و گفته بودی که کریسمس میری پیش دوستت. یادمه گفتم دلم برات تنگ شده بچه و در جواب یه منم همینطورِ زیر لبی گفته بودی واسه خالی نبودن عریضه. امروز تکست دادی که چطوری و چکار میکنی و تا کی کار می کنی و کی میری سفر. که حس می کنی سه ماهه با هم حرف نزدیم. تعجب می کنم. جواب میدم و زنگ میزنی. حرف و گپ و خنده و بعد من میپرسم که تو کی میری سفر و تو میگی که کنسل شده. بعد یهو وسط حرف میگی که دلت تنگ شده و میخوای بیای اینجا دیدنم. بعد من با خودم میگم که چه دلِ حسابگری داری واسه خودت. چه خوب تربیتش کردی که در مواقع لزوم تنگ بشه فقط. آفرین بچه، آفرین. ولی بدون خودتی.

هیچ نظری موجود نیست: