{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

ما

یه روزهایی میشه که اینگاری تو خودت جا نمیشی بس که پری از اندوه. هجوم میاره همینطوری بی هوا که نشستی و داری کارت رو می کنی. یه جوری آوار میشه سرت که دیگه نمی تونی کار کنی، نمی تونی هیچ کاری بکنی. پا میشی میای خونه، دور خودت می گردی، میری خرید غذا و برمیگردی میای اینترنت گردی. هزار جا سرک میکشی و هر کاری از دستت میاد می کنی که بره گمشه این اندوه. اما دو دستی بیخ قلبت رو چسبیده و جایی نمیره. چه شبی صبح کنیم امشب من و غم.

هیچ نظری موجود نیست: